جدول جو
جدول جو

معنی کن فکان - جستجوی لغت در جدول جو

کن فکان(کُ فَ)
شو پس شد، مراد از عالم موجودات. (غیاث) (آنندراج). کن فیکون عالم موجودات را گویند. (ناظم الاطباء) :
یارب کدام روز مبارک بنا نهاد
معمار آفرینش و بانی کن فکان.
؟ (از ترجمه محاسن اصفهان ص 9).
حق قدم بر وی نهد از لامکان
آنگه او ساکن شود در کن فکان.
مولوی.
، در بیت زیر مقصود امر باری تعالی است. کن فیکون:
امر ملک الملوک مغرب
هم رتبت کن فکان بینم.
خاقانی.
و رجوع به کن فیکون شود
لغت نامه دهخدا
کن فکان
شو، پس شد
تصویری از کن فکان
تصویر کن فکان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کن فیکون
تصویر کن فیکون
باش پس می باشد، کنایه از سرعت جریان امر الهی، کنایه از خراب و ویران، زیر و زبر
کن فیکون شدن: کنایه از زیر و زبر شدن، منهدم شدن
فرهنگ فارسی عمید
(کُ فَ یَ)
کنایه از عالم موجودات. (آنندراج) (غیاث). کن فکان. (از ناظم الاطباء) :
کجا شد آنکه بر از خاک پاک کن فیکون
نه طعنۀ پدرش بد نه مایۀ مادر.
ناصرخسرو.
چو درنوردد فراش امر کن فیکون
سرای پردۀ سیماب رنگ آینه گون.
جمال الدین عبدالرزاق.
قضای کن فیکون است حکم بار خدای
بدین سخن سخنی در نمی توان افزود.
سعدی.
و رجوع به کن فکان شود.
- کن فیکون شدن یا کردن، از بیخ و بن ویران و زیر و زبر شدن یا کردن. مأخوذ از قرآن بر خلاف معنی آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زیر و رو شدن. درب و داغون کردن. اساس کاری را به کلی در هم ریختن و آن را از بین بردن یا به صورت دیگر درآوردن: این زلزله شهر نهاوند را کن فیکون کرد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
(قِ رَ)
دهی است از دهستان قنقری علیا واقع در بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده، در 84هزارگزی شمال غربی سوریان، در جلگه معتدل هوائی واقع است و 145 تن سکنه دارد. آبش از قنات است و محصولش غلات و حبوبات و میوه ها، شغل اهالی زراعت و باغبانی و صنعت دستی ایشان قالی بافی است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 7 ص 232)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان شیب کوه است که در بخش مرکزی شهرستان فسا واقع شده است و دارای 550 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هَِ کُ فَ)
کنایه از دنیا و مافیهاست که موجودات دارین باشد. (آنندراج). ’کارگاه کن فیکون’ نیز آمده است
لغت نامه دهخدا
کنایه از عالم موجودات، از بیخ و بن ویران کردن و زیر و رو شدن، اساس کاری را بکلی در هم ریختن و آنرا از بین بردن و بصورت دیگر در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
انجام بده و انجام مده (قیاس کنید افعل و لاتفعل)، امر و نهی، کسی که در امور مردد باشد، صاحب حکم نافذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارگاه کن فکان
تصویر کارگاه کن فکان
کارگاه باش و بود، جهان هستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کن فیکون
تصویر کن فیکون
زیر و رو، زیر و زبر
فرهنگ واژه فارسی سره
از صخره ی بلند افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی